ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

بلندترین شب سال ....

نازنین پسر من امسال دومین یلدایی که تو میون مایی و روشنی بخش زندگیمون ....   سال گذشته خیلی کوچولو بودی و شب یلدا خونه دایی حبیب بودیم و چون همه خونه مادر جون اینا بودن مام بعد شام از خونه دایی حبیب رفتیم خونه مادر جون و همه عمه جونا و دختر عمه ها و عمو جون سعید اینا همه اونجا بودن .... ولی امسال چون شب یلدا شب اربعینه واسه همین شب جمعه یعنی پریشب دایی احسان گفت بیاین همه با هم بریم باغ دایی جون مسعود و یه شب نشینیه طولانی داشته باشیم ولی متاسفانه بابا حمید شعبه بودن و با اینکه تو مشهد بودن ولی نتونستن با ما بیان . ولی من و شما با بابا جون اینا و خاله جون عادلشون رفتیم .... غیر ما خاله سعیده و سمیرا و عم...
30 آذر 1392

ارمیا هدیه میشود ....

آقا پسر گل ما این رو زا خیلی شر و شلوغ شدی و اصلا یه لحظه هم راضی نیستی که بشینی یه سره در حال راه رفتن و دویدن و شلوغکاری و کنجکاوی هستی . هر چی دم دستت باشه که جدید باشه یه راهی  پیدا میکنی تا باش بازی کنی   .... به اینصورت ....         مامان جــــونم حواسمو پرت نکــنـیـن دارم پیــام بازرگانی میبینم ......     تا تموم شه بزارین فک کــنم با ایــنــی کــه پیدا کردم!!!!! چه بازی بکنم ؟؟؟                   مامان منو ببینین !!!!!  ...
28 آذر 1392

15 ماهگی ....

پسر نازم . عشقم . نفسم . عمرم . جونم . قلبم . دلبرم . فرشته کوچولوم  15 ماهه شد.....                   نازنین دردونه مامان اینقد پیشرفتت زیاده تو همه کارا که خیلیاش از قلم میفته ولی یه سری از شیرین کاریات که یادمه واست ثبت میکنم تا خاطره بمونه ....   1 - وقتی صدات میزنیم و میپرسیم ارمیا کجایی مامان ؟؟؟ میگی ایجا (یعنی اینجام) 2- تا ازت میپرسیم فلانی رو چند تا دوست داری میگی د تا (یعنی ده تا) 3- یه چیزی که میخوای بخوری حتما به همه تعارف میکنی و بعد میخوری 4- وقتی میخوای بری داخل اطاقی اول در م...
26 آذر 1392

دوستت دارم ....

  فرشته  كوچك رويايي من ،       دنيا اگر خودش را تباه کند نميتواند به عشق من به تو شك كند تمام بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست  عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره وگمان صداي قلب تو ... صداي زندگيست  عزیزکم    زندگي را دوست داشته باش زندگي را زندگي كن  حتی وقتي بزرگ شدي  كودكانه زندگي كن جانكم مادرانه ترين لحظه هاي امروزم  همين لحظه است...همين لح...
25 آذر 1392

مهمون نوازی ارمیا ....

عزیز دل مامان جمعه عصر یه مهمونیه عصرونه داشتیم خونه خودمون . دختر عمه های مامان جون با بچه هاشون و نوه هاشون اومدن خونه ما واسه خونه نویی .... من صبح جمعه شما رو بردم خونه مامان جون و با خاله جون المیرا واسه تمیز کاری اومدیم خونه خودمون . من شروع کردم به جارو و گردگیری و خاله جون المیرا واسه اطاق شما استیکر خریده بودن و رفتن واسه مرتب کردن اطاق گل پسر و چسبوندن استیکرا . ظهر رفتیم خونه مامان جون نهار خوردیمو اومدیم خونه ما و تو تا ازراه رسیدی و رفتی تو اطاقت خیلی خوشحال شدی و همه دیوارای اطاقتو نگاه کردی و به همه نشون دادی و خیلی خوشحال شده بودی .... عصر که مهمونا اومدن بچه ها همش دوست داشتن تو اطاق تو بازی کنن...
24 آذر 1392

خونه مادر جون.....

پسرک نازم دیروز عصر(چهارشنبه ) بابا جون حمید دفتر رضا شهر بودن و داشتن تابلو برق مونتاژ میکردن واسه همین منم شما رو برداشتم و رفتیم خونه مادر جون . وقتی رسیدیم مادر جون خونه تنها بودن و بعد چن دقیقه عمو جون سعید اومدن و با بابا حمید و پدر جون و مادر جون یه چای خوردیم و شما تا رسیدی شروع کردی به خوردن خرما و میوه و .... بعد بابا و عمو رفتن و شما یه عالمه با پدر جون بازی کردی مثه همیشه و حدود نیم ساعت بعد عمو سعید محیا جونو آوردن اونجا با عطی جون . تو تا محیا رو دیدی حسابی ذوق کردی و با یه پلاستیک که عمو سعید همونجا بادش کردن دو تایی شروع کردین به بازی به یه کم بد قلقیه محیا (آخه اون کوچولو با اومدن شما یه کمی حسادت م...
21 آذر 1392

شکلات صبونه ....

چند تا عکس بدون شرح از به قول خودت ب ب (به به ) خوردنت ..... واسه اولین بار شکلات صبونه رو برداشتی و یه انگشت بهش زدی و خوردی و یه لبخند زدی و با صدای بلند گفتی ماما ب ب و ادامه دادی به خوردنت .... اینجوری ..... فک کنم این یه خوراکیه ... بزا تا مامان نیومده تستش کنم وای چقد خوشمزست چرا تا حالا ندیده بودمش .... به به اینجوری فایده نداره بزا سر بکشم ...
19 آذر 1392

خرید بسته هوشان ...

گل پسر من چند روز پیش یه بسته هوشان واست خریدم که با پست ارسال شده بود و دیروز رسید (یه بسته آموزشی واسه والدین ) هر وقت تبلیغ هوشانو تی وی نشون میده میری جلو و با دقت نگاه میکنی حتی اگه جایی باشی که تی وی رو نبینی و صدای این تبلیغو بشنوی هر جور شده خودتو میرسونی به تلویزیون ..... تا بسته رو دیدی و چشت به عروسک هوشان رو پکش افتاد به تی وی نگاه کردی ..... بعد بلافاصله پکو باز کردی و اولین کاری که کردی رفتی سر دفترچه هوشش ..... چهره متحیر گل پسر وقتی داره اولین سی دی آموزشیو با مامان میبینه  .... خوب اینا که به من مربوط نیست ... مامانم باید ببینن پس من میرم دنبال شرارتم .....
18 آذر 1392

جدیدترین کارای ارمیا 3.....

این روزا بزرگ شدن و فهمیدگیت روز به روز بیشتر به چشم میاد عروسکم.... اینقد که مدام دوربین دستمونه واسه فیلم گرفتن ازت برای خاطره شدن این لحظات استثنایی ....   1- چند روزه وقتی راه میری و شلوارت یه کم پایین میاد تا بهت میگیم ارمیا شلوارتو بکش بالا سریع پاچه های شلوارو از دوطرف میکشی سمت بالا و به راهت ادامه میدی 2- یه کار قشنگ دیگه ای که خاله جون المیرا یادت داده اینه که ورزش میکنی . جفت دستاتو به سمت جلو و بغل و بالا میاری و میگی یک دو د یعنی یک دو سه و همین کارو مدام تکرار میکنی 3- وقتی یه چیزیو دوست نداری بخوری و از دهنت در میاری تا میگم نریزی رو زمین میاری میدی دست من یا میریزی تو بشقاب یا ح...
16 آذر 1392

ارمیا و تختش ....

آقا کوچولوی ما چند روزه که یکی از سرگرمیات بازی کردن رو تختت و بهم ریختن تخت و اطاقته . روزی هزار بار بهم میریزی و 1001 بار بنده مرتب مینک اطاقتو. گاهی اوقاتم واسه اینکه کاری بهت نداشته باشم میری تو اطاقت و درو میبندی و با خیال راحت شروع میکنی به خرابکاری   مامان .بابا یه لحظه وایسین!!!! منم الان میام یه چیزی یادم اومد بدون من نرین مهمونی ها .... منم لباسامو پوشیدما !!!! ...
16 آذر 1392